ورود بی وفا ممنوع
سلام من پریسا هستم امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد ولی مدیونین نظرندید امشب گريه ميكنم .گريه ميكنم برا تو براي خودم براي تموم اونايي كه خواستن گريه كنن نتونستن. برا ي تمام اون چيزي كه خواستي ونبودم خواستم ونبودي. امشب گريه ميكنم به وسعت دريا به وسعت بيشه به وسعت دل عاشق.براي تو...براي تو....و به پاس احترام تمام تحقيرهايي كه از ديگران شنيدم وهنوز شكست نخوردم. **************************************** نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام ***************************************** سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده یـکـی بـاشـه یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه . . . سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش آرومـت کـنـه . . . حـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه . . . عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه . . . چـقـدر خـوبـه . . . چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه غـصـه نـخـوری هـا . . . بـه فـردایـی کـه دوسـش نـداری فـکـر نـکـن بـه امـروزی کـه مـ ـنـو داری فـکـر کـن نسیمی که از دشت جوانیم گذشت من را از تو جدا کردند شاید هیچ وقت دیگر به تو آنچنان که دل بسته بودم دل نبندم یا شاید زمانه دوباره مرا عاشقت کرد. نمیدانم..! شاید آنچنان فراموشت کنم که هیچ عاشقی چنین نکرده و شاید آنچنان به یهدت باشم که لیلی هم به یاد مجنون نبود.شاید هم مثل ان روزها که بهانه ام تو بودی دیگر بهاه ای نداشته باشم.اصلا شاید قصر دیوانگی ام یکباره ویران شود یا آن را خراب کنند. نمیـــــــدانم نمیــــــــــدانم و چه تلخ و غم انگيز است دور از تو بودن و براي تو گريستن ... ! اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگيست ... جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل ‘ و عشق محکوم به تبعید به دور ترین نقطه ی مغزشده بود یعنی فراموشی ‘ قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چرا این چنین با او مخالفید؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه ی اعتراض جلسه را ترک کردند تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بیزارند! ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟! قلب نالید: که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم. پس من همیشه از او حمایت خواهم کردحتی اگر نابود شوم
چـقـدر خـوبـه . . .
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي
بيا و دست نوازش بكش به روي دل من كه غول عشق تو از اين چراغ جادويي ـ
به در بيايد و دور سرت بگردد و قربان چشم هات کند هر چه را كه ميگويي
غزالكم! چه بگويم كه ناز و غمزهی آن چشمهای مست و ملنگت چه کرده با دل من؟
كه این چنین دل بیتاب من طلسم شده توی خواب و خندهی آن چشمهای آهويي
كمي بخند، لبت پرتقال پارهي خوني است، ميوه اي به قشنگيّ گونههای تو نيست
كمي بخند که شاباش گونه هات کنم، صد هزار پولك غلتان آلبالويي
تو مثل سيب پر از آب و تاب وسوسه هستيّ و من انار ترك خوردهي دو تكّه شده
تو مثل يك لب سرخاب خوردهي نمكينيّ و من يك آب نباتيّ ترش ليمويي
***
تو دست میشویی، آب بركه مثل النگوي نقره دور مچت حلقه ميشود، اما
همین که من به النگوی دستهای تو زل میزنم، دو مرتبه از آب دست میشویي